عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدف‌های شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع‌آوری می‌کرد. و مدام به صدف‌ها لعنت می‌فرستاد چون کارش را خیلی زیاد می‌کردند.
او باید هر روز آنها را روی هم انباشته می‌کرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام می‌داد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدف‌های بدبو درست کرده بود،‌ خلاص کند.
او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت. یک سال بعد، آن دو مرد، در جایی یکدیگر را دیدند.
آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود. وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی‌توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد.
مرد ثروتمند پاسخ داد: “من هدیه‌ای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو می‌داد و تو قبول نمی‌کردی!! در تمام صدف‌های نفرت‌انگیز تو، مرواریدی نهفته بود!”
اکثر مواقع هدایا و موهبت‌های الهی در بطن خستگی‌ها و رنج‌ها نهفته‌اند! این ما هستیم که موهبت‌هایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می‌دهد، ندانسته رد می‌کنیم!!!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 56
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

الهی!
الهی!الهی!
در سر فکر تو دارم و در دل اشتیاق تو, در ظاهر تمنای وصل دارم و در دل خواهش وصل. در بیابانی نشستم که سرتاسر سرابی‌ست ز تو. در دریایی نشستم که آن را کرانی نیست. بر ویرانه‌های وجودی نشستم که پر است ز خواهش دوست، به دیدگانم چیزی آمد که آن را وصف زبان نیست.
الهی!
تا به کی به دور از تو، در هجر تو سوختن! تا به کی در شوق وصال تو شیدا شدن؟ تا به کی قهر من و خواهش تو؟ تا به کی تمنای وصال و ناز تو؟
ای نزدیک‌تر از ما به ما! به دلم دردی‌ست که تنها تو را درمانگر است، به جانم خواهشی‌ست که تو را می‌طلبد، به دلم تمنایی‌ست که شوق تو دارد.
ای طراوت بخش لحظات تنهاییم! نه لطف تو مرا درخور. نه ثناء تو مرا توان. نه معرفت تو مرا سزا و نه انس تو مرا یار!
پس دریاب این بنده‌ی گنهکار پریشان روزگار را.
اشتیاق خویش را به دلم بیشتر کن
و آندم که به درگاهت رسیدم در بگشا که مرا نیازی‌ست ز تو…!



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 75
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

اگر روزی دلم گرفت،يادم باشد؛
كه خدا با من است،
كه فرشته ها برايم دعا مي‌كنند،
كه ستاره‌ها شب را برايم روشن خواهند كرد...
يادم باشد؛
كه قاصدكي در راه است،
كه بهار نزديك است،
كه فردا منتظرم مي‌ماند...
كه من راه رفتن مي‌دانم و دويدن،
و جاده‌ها قدم‌هايم را شماره خواهند كرد.
اگر روزي دلم گرفت، يادم باشد،
كه خداي من اين‌جاست، همين نزديكي‌ها
و من تنها نيستم...



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 57
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

گاه گاهیم بیا به شب نظر کنیم
و از تدامم خیال و وهم این سکوت بی کران گذر کنیم
بیا به شب٬
بیا و دل به این هراس بی نهایتش ببند
بیا ببین٬
چگونه فوج فوج چشمهای ﺁسمان
به وسعت تمام کهکشان
برای قطره قطره اشک های تو
برای ناله های تو
مویه می کنند...؟
سکوت نیمه شب پر از صدای گریه هاست
و شبنم این طراوت همیشگی رد گریه های این ستاره هاست
بیا به شب نگه کنیم
و در تلاطم سکوت لحظه های ﺁن سفر کنیم
بیا به شب٬
که شب پر از صدای اشناست
پر از صدای بال های خیل ﺁن فرشته هاست
مرا ببین٬
چگونه مست و شور این سکوت
از تمام شب پرم و
در دل سیاه و مهربان  ﺁن چگونه ضجه می زنم؟
بیا ببین در این حریر دل فریب
چگونه از غم دلم پر فرشته سوخت؟
بیا نظاره کن
چگونه قرب این دقایق غریب
مرا به عرش های این جهان بدوخت؟
مرا که از سراسر سکون شب پرم
ببین که در برابر نگاه ﺁسمان
ودر دل دقایق کبود مهربان
به صحن ﺁن همیشه جاودان چگونه سجده می زنم...؟



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 65
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ،
ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ،
ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺎﺷﺪ . . .
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺴﭙﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﺧﺪﺍ . . .
ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻼﺣﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺑﭽﯿﻨﺪ ،
ﻧﻪ ﺁﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ . .
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ،
ﺧﺪﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﭽﯿﻨﺪ !
ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﺟﺰ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺮ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ . . . .
ﺧﺪﺍﯼ مهربانم . . .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ،
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ،
ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ،
ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯽ ﺍﻡ . .
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺮﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﯼ ،
ﺭﺩ ﻟﺒﻬﺎﯾﺖ ﺭﻭﯼ ﻟﭗ ﻫﺎﯼ ﮔﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﻡ ،
ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺣﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ . . . . .



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 96
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد، شخصی نشست و ساعت‌ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی‌تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما جثه‌اش ضعیف و بال‌هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می‌شدیم؛ به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هرگز نمی‌توانستیم پرواز کنیم



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 102
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393

سلامی از خداوند جهان
بر ساکن دنیای خاکی ، آدم تنها
حدیث این سفر از عرش عالی
تا زمین ، این فرش خاکی
من برایت باز می گویم
تو یادت هست ای آدم ، که می گفتم
حذر باید کنی از آن درخت ، اما
درخت کثرت دنیا فریبت داد
و خوردی میوه ی از جنس دنیا را
چشیدی مزه عصیان و طعم اختیارت را
پس از آن ، از مقام قرب ما ، باید تو می رفتی
تو را فرمان سکنی  در زمین ، آنک برای مدتی معلوم
غریب این زمین خاکیم ، اما
تو شرمنده ، پشیمان ، سر به زیر افکنده
بردی نام آنانی که من ، بس ، دوست می دارم
قسم دادی مرا ، شاید ببخشم ، آن گناهت را
گمان کردی تو را راندم و در، پشت سرت بستم ؟
عزیزمن ، نفهمیدی تو را من دوست می دارم ؟
تو را ، آن اختیار ترک اولی بود
ومن را حکمتی والا
که می گوید تو را از درگهم راندم ؟
زمین باید تو می رفتی
ولیکن این زمین ، جایی برای دل سپردن نیست
تو ترسیدی رهایت می کنم
اما تورا گفتم ، دوباره باز می گردی
تو پرسیدی : زمین تبعید گاه آدم و حوا ؟
و من گفتم که نه ، اثبات عشق و باور اینجا
تو ترسیدی ، نیابی راه برگشت به سوی خالق خود را
تو را ترس فراموشی ، به زیر خاک خاموشی
تو را گفتم ، معادی باز در پیش است
زمستان، گر که می خشکد هزاران ساقه درسرما
تو باور کن ، بهاری تازه را با ما
تو گفتی : راه بین آسمان ها و زمین را من نخواهم یافت
تو را گفتم : رسولانی به ره آگاه ، می آیند
و تو گفتی ، و من گفتم
و تو گفتی ، و من گفتم ...
و تو خاموش ،
سر به زیر افکنده
حوا را نگه کردی
و فهمیدی که ، قهری با تو ، از ما نیست
دلت گرم خدایت شد ، خجل گردیده خندیدی
تو ماندی بر زمین
دل تنگ من ، اما
بدان شوقی که روزی ، باز برگردی
عزیزم ، حکمت ما را نمی دیدی
زمینی زندگانی را،  تو باید امتحان صبر می دادی
که خلقت ، معنی وحدت به کثرت بود
و روزی باز این کثرت دوباره وحدتی در عشق خواهدیافت
تو ای از ما ، دوباره باز می گردی کنار ما
که این روح دمیده در تن خاکی ، نه از جنس  زمین
از عالم روح و ملائک بود
و میدانستم آنجا سخت دلتنگ خدای خویش می گردی
و می جویی نشانی از خدای خویشتن اما
به جز یاد خدا ،
آری  دگر چیزی ، دل تنگ تو را ، آرام نتوان کرد
در این دنیا ، تو سرگرم بجز من می شوی اما
تو ارامش بجز با من نخواهی یافت
دل شاد تو را ، شاید کسی
اما دل بشکسته و تنگ تو را
جز من کس دیگر ، نخواهد خواست
که بازی می دهد دنیا ترا
وانگه به چشمان پر از حسرت
پیام خواب می خواند
تو بیداری مهیا کن
مخواب اینجا ، دو چشم و گوش و دل ، بگشا
بخوابی گر تو در دنیا ، توفی یت ،  تو را بیدار خواهد کرد
تو در دنیا بساط و توشه رفتن مهیا کن
بیاد آور سفر ، بانگ جرس آمد
تو هم بر بند محمل ها
دلت ، تنگ من اما شد ، نشانی میدهم
آنجا ، نشان من تو خواهی یافت
اگر دیدی که باران از تن عریان ابر خیس می بارد
تو دشت سینه ات را میزبان بارش ما کن ،
ترنم های باران را به گوش دل نیوشا شو
دو دستت را به پیش آور
بخوان راز پیام آسمانی را
بدان با قطره قطره بارش باران
برای مقصد هر قطره باران ، حضور یک ملک همراه خواهد داشت
دلت تنگ خدایت شد ، نوازش های باران را پذیرا شو
برای درک معنای محبت ، واژه رحمت
کتاب آفرینش را ،  به پیش چشم خود بگشا
بیاور صفحه باران رحمت را
بخوان معنای زیبای ترنم های باران را
تماشا کن تو باران را
ولیکن بگذر از باران ، خدای خالق باران تماشا کن
تو روزی غنچه زیبا ، گلی ، گلبرگ زیبا را اگر دیدی
بیاد آور شکفتن را
هزاران رنگ و بو از بستر این خاک سرد و تیره را بنگر
و این یعنی هزاران معجزه ، پیغمبران گل
رسولان خدا در قامت باران
نبی یعنی پیامی بر لب یک قاصدک
یعنی قسم بر خلقت موری
تماشای جهان در آیه های روشن  نوری
تو باور کن خدایت را
مشامت ، عطر روز وصل را یاد اورد هر روز
فراموشت نگردد آن بهشت و جمع یاران را
تو بنگر سبزه و گل را
ولیکن بگذر از گل ، خالق گل را تماشا کن
تو خورشید جهان افروز را هر روزه می بینی
به یاد آور تو نام پاک رحمان را
که می بخشد به هستی ، بی نگاهی ، تا ببیند لایقش هستی ؟
اگردیدی تو گرما بخش و نور افروز را
آنک ، تو نور آسمانها و زمین ، آری خدایت را به یادآور
دلت تنگ ملاأک گر شود ،  پرواز قمری را تماشا کن
دلت تنگ نوازش های ما ، گر می شود
آری ، یتیمی را نوازش کن
تو بوی عشق می جویی ؟
سپید یاس خوشبویی مهیا کن
تبسم های ما را جستجو کردی
تلاطم های دریا را تماشا کن
که در کوهی ، رموز استواری ، سربلندی را ، تو خواهی دید 
و در موری نشان قدرت ما را تو تماشا کن
تو در یک قطره یا دریا ، به یک میزان ، خدای خویش خواهی دید
اگر دیدی سیاهی را ، نپرس از من دلیل خلق تاریکی
بدان ظلمت ، نبودِ نور را گویند
که خلق ظلمت و شر، من نخواهم کرد
و شر هم ،  معنی نابودنِ خوبی ست
درونت ، من کتاب معرفت بگشودم اما
گویا خواندن نمی خواهی
بخوان اینک کتاب فطرت خود را
بیابی گر خودت را ، خالقت را نیز خواهی یافت
بجز رد و نشان من ، چه  می جویی؟
بگو جز من چه می بینی ؟
بگو جز من که می خوانی ؟
اگر چیزی تو می گویی ، فقط ما را تو می گویی
ولیکن بنده خاکی ، خودت این را نمی دانی
به اسم ما تو می گویی
تو آیا جز به نام ما ، به نام دیگری آیا توانی خواند؟
به اسم ما شروع کن صبح زیبا را
به نام ما ، تو عاشق شو
به اسم ما تولد ، بودن و
وانگه وفات  زندگانی را
که هستی فرصت خوبی برای درک زیبایی ، نه این دنیاست
نترس از مرگ
بسان طعم سیب تازه و زیتون
بچش طعم وفاتت را
برای درک آغوشم  ، تو را یک  نعمتی چون مرگ ، در پیش است
مترس از مرگ ، تو نامش را تولد نِه
چه فرقی می کند ، وقتی گروهی نام آنرا مرگ بگذارند
وفات از عالم خاکی ، تولد پیش ما ، این عالم باقی
چرا اندوه ، برای این تولد ، جشن ها باید
تو بعد از این دو روزِ در زمین
آغوش من را باز خواهی یافت
فراموشت نگردد وعده دیدار
تو را من حافظم
آری خدا حافظ ،
تو را ای بنده بیدار

*کیوان شاهبداغی*



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: بازدید از این مطلب : 97
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : سه شنبه 20 آبان 1393


:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: شب آرامی بود ,
:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

بخوان ما را


منم پروردگارت


خالقت، از ذره اي ناچيز


صدايم كن مرا، آموزگار قادر خود را


قلم را ، علم را،  من هديه ات كردم


بخوان ما را


منم معشوق زيبايت


منم نزديك تر از تو به تو


اينك صدايم كن


رها كن غير مارا ، سوي ما بازا


منم پروردگار پاك بي همتا


منم زيبا ، كه زيبا بنده ام را دوست مي دارم


تو بگشا گوش دل ، پروردگارت با تو مي گويد


تو را در بيكران دنياي تنهايان


رهايت من نخواهم كرد


بساط روزي خود را به من بسپار

 

برای دبدن کل متن روی ادامه مطلب کلیک کنید .

 

 



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: بخوان ما را ,
:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

هرجای دنیایی دلم اونجاست
من کعبمو دور تو میسازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا رو به تو سجاده بندازم
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو میشم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
یک عمر هر دردی به من دادی
حس میکنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو
زیباترین جای نمازم بود   



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: هرجای دنیایی دلم اونجاست ,
:: بازدید از این مطلب : 157
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

سلامی از خداوند جهان


بر ساکن دنیای خاکی ، آدم تنها


حدیث این سفر از عرش عالی


تا زمین ، این فرش خاکی


من برایت باز می گویم


تو یادت هست ای آدم ، که می گفتم


حذر باید کنی از آن درخت ، اما


درخت کثرت دنیا فریبت داد


و خوردی میوه ی از جنس دنیا را


چشیدی مزه عصیان و طعم اختیارت را


پس از آن ، از مقام قرب ما ، باید تو می رفتی


تو را فرمان سکنی  در زمین ، آنک برای مدتی معلوم


غریب این زمین خاکیم ، اما


تو شرمنده ، پشیمان ، سر به زیر افکنده


بردی نام آنانی که من ، بس ، دوست می دارم


قسم دادی مرا ، شاید ببخشم ، آن گناهت را


گمان کردی تو را راندم و در، پشت سرت بستم ؟


عزیزمن ، نفهمیدی تو را من دوست می دارم ؟
تو را ، آن اختیار ترک اولی بود


ومن را حکمتی والا


که می گوید تو را از درگهم راندم ؟


زمین باید تو می رفتی


ولیکن این زمین ، جایی برای دل سپردن نیست


تو ترسیدی رهایت می کنم


اما تورا گفتم ، دوباره باز می گردی


تو پرسیدی : زمین تبعید گاه آدم و حوا ؟


و من گفتم که نه ، اثبات عشق و باور اینجا


تو ترسیدی ، نیابی راه برگشت به سوی خالق خود را


تو را ترس فراموشی ، به زیر خاک خاموشی


تو را گفتم ، معادی باز در پیش است


زمستان، گر که می خشکد هزاران ساقه درسرما


تو باور کن ، بهاری تازه را با ما


تو گفتی : راه بین آسمان ها و زمین را من نخواهم یافت


تو را گفتم : رسولانی به ره آگاه ، می آیند


و تو گفتی ، و من گفتم


و تو گفتی ، و من گفتم ...


و تو خاموش ،


سر به زیر افکنده


حوا را نگه کردی


و فهمیدی که ، قهری با تو ، از ما نیست


دلت گرم خدایت شد ، خجل گردیده خندیدی


تو ماندی بر زمین


دل تنگ من ، اما


بدان شوقی که روزی ، باز برگردی


عزیزم ، حکمت ما را نمی دیدی


زمینی زندگانی را،  تو باید امتحان صبر می دادی


که خلقت ، معنی وحدت به کثرت بود


و روزی باز این کثرت دوباره وحدتی در عشق خواهدیافت


تو ای از ما ، دوباره باز می گردی کنار ما


که این روح دمیده در تن خاکی ، نه از جنس  زمین


از عالم روح و ملائک بود


و میدانستم آنجا سخت دلتنگ خدای خویش می گردی


و می جویی نشانی از خدای خویشتن اما


به جز یاد خدا ،


آری  دگر چیزی ، دل تنگ تو را ، آرام نتوان کرد


در این دنیا ، تو سرگرم بجز من می شوی اما


تو ارامش بجز با من نخواهی یافت


دل شاد تو را ، شاید کسی


اما دل بشکسته و تنگ تو را


جز من کس دیگر ، نخواهد خواست


که بازی می دهد دنیا ترا


وانگه به چشمان پر از حسرت


پیام خواب می خواند


تو بیداری مهیا کن


مخواب اینجا ، دو چشم و گوش و دل ، بگشا


بخوابی گر تو در دنیا ، توفی یت ،  تو را بیدار خواهد کرد


تو در دنیا بساط و توشه رفتن مهیا کن


بیاد آور سفر ، بانگ جرس آمد


تو هم بر بند محمل ها


دلت ، تنگ من اما شد ، نشانی میدهم


آنجا ، نشان من تو خواهی یافت


اگر دیدی که باران از تن عریان ابر خیس می بارد


تو دشت سینه ات را میزبان بارش ما کن ،

 

ترنم های باران را به گوش دل نیوشا شو


دو دستت را به پیش آور


بخوان راز پیام آسمانی را


بدان با قطره قطره بارش باران


برای مقصد هر قطره باران ، حضور یک ملک همراه خواهد داشت


دلت تنگ خدایت شد ، نوازش های باران را پذیرا شو


برای درک معنای محبت ، واژه رحمت


کتاب آفرینش را ،  به پیش چشم خود بگشا


بیاور صفحه باران رحمت را


بخوان معنای زیبای ترنم های باران را


تماشا کن تو باران را


ولیکن بگذر از باران ، خدای خالق باران تماشا کن


تو روزی غنچه زیبا ، گلی ، گلبرگ زیبا را اگر دیدی


بیاد آور شکفتن را


هزاران رنگ و بو از بستر این خاک سرد و تیره را بنگر


و این یعنی هزاران معجزه ، پیغمبران گل


رسولان خدا در قامت باران


نبی یعنی پیامی بر لب یک قاصدک


یعنی قسم بر خلقت موری


تماشای جهان در آیه های روشن  نوری


تو باور کن خدایت را


مشامت ، عطر روز وصل را یاد اورد هر روز


فراموشت نگردد آن بهشت و جمع یاران را


تو بنگر سبزه و گل را


ولیکن بگذر از گل ، خالق گل را تماشا کن


تو خورشید جهان افروز را هر روزه می بینی


به یاد آور تو نام پاک رحمان را


که می بخشد به هستی ، بی نگاهی ، تا ببیند لایقش هستی ؟


اگردیدی تو گرما بخش و نور افروز را


آنک ، تو نور آسمانها و زمین ، آری خدایت را به یادآور


دلت تنگ ملاأک گر شود ،  پرواز قمری را تماشا کن


دلت تنگ نوازش های ما ، گر می شود


آری ، یتیمی را نوازش کن


تو بوی عشق می جویی ؟


سپید یاس خوشبویی مهیا کن


تبسم های ما را جستجو کردی


تلاطم های دریا را تماشا کن


که در کوهی ، رموز استواری ، سربلندی را ، تو خواهی دید 


و در موری نشان قدرت ما را تو تماشا کن


تو در یک قطره یا دریا ، به یک میزان ، خدای خویش خواهی دید


اگر دیدی سیاهی را ، نپرس از من دلیل خلق تاریکی


بدان ظلمت ، نبودِ نور را گویند


که خلق ظلمت و شر، من نخواهم کرد


و شر هم ،  معنی نابودنِ خوبی ست


درونت ، من کتاب معرفت بگشودم اما


گویا خواندن نمی خواهی


بخوان اینک کتاب فطرت خود را


بیابی گر خودت را ، خالقت را نیز خواهی یافت


بجز رد و نشان من ، چه  می جویی؟


بگو جز من چه می بینی ؟


بگو جز من که می خوانی ؟


اگر چیزی تو می گویی ، فقط ما را تو می گویی


ولیکن بنده خاکی ، خودت این را نمی دانی


به اسم ما تو می گویی


تو آیا جز به نام ما ، به نام دیگری آیا توانی خواند؟


به اسم ما شروع کن صبح زیبا را


به نام ما ، تو عاشق شو


به اسم ما تولد ، بودن و


وانگه وفات  زندگانی را


که هستی فرصت خوبی برای درک زیبایی ، نه این دنیاست


نترس از مرگ

 

بسان طعم سیب تازه و زیتون


بچش طعم وفاتت را


برای درک آغوشم  ، تو را یک  نعمتی چون مرگ ، در پیش است


مترس از مرگ ، تو نامش را تولد نِه


چه فرقی می کند ، وقتی گروهی نام آنرا مرگ بگذارند


وفات از عالم خاکی ، تولد پیش ما ، این عالم باقی


چرا اندوه ، برای این تولد ، جشن ها باید


تو بعد از این دو روزِ در زمین


آغوش من را باز خواهی یافت


فراموشت نگردد وعده دیدار


تو را من حافظم


آری خدا حافظ ،


تو را ای بنده بیدار



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: سلامی از خداوند جهان ,
:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

لبخند بارانی
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.
زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیر



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: لبخند بارانی ,
:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ?!
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟
ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روزمثل آن روز نخست گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان نه شکست و نه گرفت !بلکه از عاطفه لبريز شد ونفسي از سر اميد کشيدودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيدزير پاهامان ريخت ،تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !اماه من غصه چرا !؟ اتو مرا داري و من هر شب و روز ،آرزويم ، همه خوشبختي توست !ماه من ! دل به غم دادن و از يأس سخن ها گفتن کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ، ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد یا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد نشانم مي داد ،او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،غرق شادي باشد.



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: ماه من ,
:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

من خدایی دارم ، که در این نزدیکیست. . .


نه در آن بالاها !


مهربان ، خوب ، قشنگ . . .


چهره‌اش نورانیست


گاه‌ گاهی سخنی می‌ گوید ،


با دل کوچک من ،


ساده‌تر از سخن ساده من


او مرا می‌فهمد‌ !


او مرا می‌خواند،


او مرا می‌خواهد ،


او همه درد مرا می‌داند . . .


یاد او ذکر من است ، در غم و در شادی


چون به غم می‌نگرم ،


آن زمان رقص‌کنان می‌خندم . . .


که خدا یار من است ،


که خدا در همه جا یاد من است .


او خدایست که همواره مرا می‌خواهد ،


او مرا می‌خواند


او همه درد مرا می‌داند . .



:: موضوعات مرتبط: دل نوشته های آرامش , ,
:: برچسب‌ها: خدایی دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : محمدرضا
ت : دو شنبه 19 آبان 1393

صفحه قبل 1 صفحه بعد

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عمومی و آدرس z35057.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com